نرسیدیم به هم بازی یک تقدیریم
عاقبت در هوس دیدن هم میمیریم
عشقمان مخرج صفریست که تعریف نشد
آه و افسوس که یک واژه بی تدبیریم
بعد از آن حادثه هایی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سیریم
اشک میریختیم و دل که نمیکندیم آه
چه کنیم هر دو از این واقعه دلگیریم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خندیدیم
فکر کردیم بهاریم که بی تغییریم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از این ایده خود برخیزم
باز سایه بالای سرم باش عزیزم
مایه برکت چشمان ترم باش عزیزم 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.